یه نگاه به جاده یه نگاه به راننده بعد به من و پک بعدی.
تو دلش می گفت آخه چرا گند زدی! آخه چرا من تو رو دوست دارم! آخه چرا اینجاییم !
نزدیکش شدم خیلی نزدیک، امتناع نکرد و ما مثلِ دوتا یتیم از هم سیر نمی شدیم.
+وقتی جدا شدیم یاد شاملو افتادم که می گفت من مرگ را زیسته ام. در نی زار، پرنده ای اندوهگین می خواند. انگار چیزی را به یاد آورده که بهتر بود فراموش کند... کی نو تسورایوکی
+کاش میدونیستید چه درد وحشتناکی پشت این کلماته
برچسب : نویسنده : 5imokab بازدید : 156