برای علی جانم

ساخت وبلاگ

اتفاق ها می افتند بی آنكه که کسی تصمیم به مقاومت بگیرد. اتفاق ها که رخ دادند می فهمی که دیگر ادم سابق نیستی. تو خوب مرا میدانی ، نه آنقدر که حتی خودم.
می دانی آدم ها غارتم هم بکنند باز هم به روی خود نمی آورم. می دانی آز ادم ها که فرار می کنم به نوشتن روی می آورم
همان نوشته های مبهمی که اصالت بازی با کلماتش مانند بازی بادستان توست. می دانی کمرحرف که می شوم بی صدا گریه می کنم و می گویم خوبم.
مي داني با خود تمرين كرده ام كه هر بار مي بينمَت، نپرسم كه آيا دوسم داري؟ دوس داشتن كه پرسيدني نيست.
تمرين كرده ام كه هر بار تو را بي حوصله و درگير بودي نپرسم چرا؟ آرام باشم گفتم که جلوی اتفاقات را نمی شود گرفت.
هر بار كه با تو سخن مي گويم مضطرب مي شوم ، انگار اتفاق تازه اي قرار است بيفتد و من به هم صحبتي با تو عادت نكرده ام. من به اين تازگي و اضطراب است كه عادت كرده ام.
مي داني عزيز ترين، به حال مردماني غبطه مي خورم كه فرق دوست داشتن و شيرين كاري را نمي دانند كه از نظر من كثيف ترين سيال هاي ذهني زمين هستند، كساني كه عشق و شرافت را به گنداب رياكاري هايشان آلوده مي كنند.
تو خوب مي داني من از اينان سخت در عذابم.

می دانی من از دلیل آوردن متنفرم ، شاید ندانی اما واقعا متنفرم.
تا به حال فكر كرده اي، چرا زندگي ما آغاز نداشت؟ چرا هميشه راهمان يكي بوده است؟ چرا هيچ گاه رهايت نمي كنم؟ چرا داستان هاي كودكي ات را بياد مي آورم؟ چرا كوه ها ايستاده اند و رودخانه ها جاري اند؟
من اين روزها براي تو پشت سر خودمم حرف مي زنم. دق كرده ام از اين حجم غريبگي ام با خودم تو خوب مي داني چه مي گويم اينكه گمانت را بر اين باور گذاشته اي كه مين هايي كه هر روز در سرت از هم متلاشي مي شوند شالوده جنگ هاي دروني ات هستند سخت در اشتباهي.
آه كاش مي توانستم نور باشم، مسافر باشم تا از ميان تمام شيشه ها عبور مي كنم، وقتي مي ماني به همه اين اجازه را مي دهي كه برايت موعظه كنند از ماندن هاي بي رقيب و رفتن هاي بي دليل. از خوب بودن شان، منطقی بودنشان، عالی و خفن و درست بودنشان. اما ميداني؟ مرا مجال سفر نبود بايد مي ماندم هميشه باید مي ماندم. و ماندم
ميداني من هميشه از اين لعنتي ترسيده بودم كه وقتي در اوج رسيدن بوده ام بايد تو را به دست ارتش مي سپردم تا برای جنگی سخت به ناکجا آباد بروی. نترس که من از جراحت خود آگاهم. مرا نمی شود تقسیم کرد هیچ گاه تکامل قابل تقسیم نیست.
راست مي گفتي دوست داشتن سخت ترين نقطه زندگيست. يادت هست ؟ كه تمام مسير هارا با هم مي رفتيم ؟ يادت هست كه مي گفتم به اندازه تمامي ادم هايي دوستت نخواهند داشت دوستت خواهم داشت.
يادت هست گفتم هيچ گاه رهايت نخواهم كرد! یادت هست پاسخ تمام سوال هایت گفتم چیزی نیست، فکر می کنی منتظر می مانم! من هیچ گاه منتظر خودم نماندم. گاهی فک می کنم یادت نیست. گاهی که نیستی با خود می اندیشم که چگونه می توانم حرف زدن را هم کنار بگذارم.
تمام زندگی بحث رفتن و خواستن است.ادمی همیشه راهی پیدا می کند برای خواستن اندیشه ای هولناک و گاهی برای رفتن از آن اندیشه.
من نمی ترسم،تا وقتي من و تو در يك سنگر هستيم جان به جانمان هم بكنند قرار است با هم بميريم.
روزی که همه چیز به پایان رسید برایم بنویس، بنویس و آن را روی سنگ قبرم بگذار و نگذار باد آنرا ببرد. به قول كسي كه مي گفت اين كه تو را مديون زندگي نمي دانم.خيالم را راحت مي كند كه مرگ هم نمي تواند ادعايي براي تو داشته باشد.

+ نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:59 توسط موکا |
my birthday...
ما را در سایت my birthday دنبال می کنید

برچسب : برای,جانم, نویسنده : 5imokab بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 23:41